Fairytale

ساخت وبلاگ

روزهایی هست که به امید بیشتر به دست آوردن می دویی
روزهایی هست که از ترس از دست دادن چیز هایی که داری میدویی
و روزهایی هست ، بی انتها ، فلج شده به آسمون نگاه می کنی ، چون میدونی هر چقدر بدویی نه چیزی به دست میاری و نه جلوی از دست رفتن رو میتونی بگیری
چون حجم اندام تو در برابر سیل بدبختی ای که بهت هجوم آورده ، هیچه !

+ مانا | |

Fairytale...
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:41

خوندن روایت های همسر نیلوفر حامدی ، دیدن عکسای مختلفشون از زندگیشون تا قبل از دستگیری نیلوفر و غیره ، دیدم رو عوض کرده
راسته میگن زندگی باید توی نگاه آدم باشه ! وگرنه چجوری میشه توی سلول کوچیک پر آدمتم چالش یوگا و پلانک بزاری !
پ.ن : عشقشون بسیار سانتی منتال و بامزه ست .

+ مانا | |

Fairytale...
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:41

توی 3-4 سال گذشته یکی از مهمترین چیزهایی که از دست دادم ، اعتمادم به خودم برای موفق شدن بود .
یادم رفته بود توی اهداف امسالم بنویسمش و به قدری ناراحت شدم که الان اومدم و اینجا جارش می زنم :))

+ مانا | |

Fairytale...
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:41

من کمی کلی نگرم ، کلمه ی درستی براش نمیدونم و با وجود این که میدونم " کلی نگر " اصلا چیزی که دنبالش بودم نیست ولی میگمش ، من در اصل اعتقاد به پیوستگی همه چیز دارم ، شخص رو از شخص و علم رو از هنر جدا نمیدونم ، تناقضی ما بین وجودیت یک اعتقاد و دیگری نمیبینم هر چند میدونم که برای ثابت کردن « درست بودن » یک اعتقاد چقدر خون ریخته شده و میشه ، اما باز هم در ماهیت و کنه صرف « بودن » چیزها از دید من تناقض نیست مگر این که حماقت و تعصب ادمیزاد فاکتور دومی باشه که وارد مسئله میشه .با وجود این که انقدر همه چیز رو به هم پیوسته میدونم ، تا امروز و این برهه از زمان هیچ وقت تا این اندازه خوشبختی رو دسته جمعی حس نکرده بودم ، تا قبل تر از این به نظر یه شعار میرسید و تا امروز نفهمیده بودم که درد کشیدن دیگران چه رنجی رو روی دوش شادی من میزاره ، زمانی که با «ش» برای دویدن میریم یا برای آینده برنامه میریزم ، تصور بدبختی خودم و بدبختی دسته جمعی مون لحظه ای از گوشه ی ذهنم کنار نمیره ،میگن وقتی برنامه ریزی میکنیم خدا بهمون میخنده ، من خدا نیستم ولی راستش منم به خودم میخندم !ن به این که فکر میکنم خوشبختی در گرو به دست آوردن بیشتره ، میخندم . حتی اگر خدایی نباشه و نخنده . + مانا | | Fairytale...ادامه مطلب
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:08

کاملا شفاف به خاطر میارم که توی یونیفرم های گشاد و با 5-6 کیلو وزن بیشتر از الانم ، کنار یه لیوان قهوه یا چای ( طبق معمول ) نشسته بودم که فهمیدم "ن" هم در حوزه ی سرطان مشغول به فعالیت و فلانه و چقدر که به نظر من این سرطان لعنتی خز و خیل و عوام پسند میومد . روحمم خبر نداشت که قراره چندین سال بعد ، حوزه ی مورد علاقه م و عشق و علاقه م به کار در خز و خیل ترین بخش این ترند عوام پسند به اوجش برسه و این همه روز رو با ذوق فراوون بشینم investigation راجع به اپیدمیولوژی سرطان بنویسم . وا مصیبتا !+ توی عنوان دلم میخواست " ناباروری" رو هم کنار ناباوری بیارم که متاسفانه موضوعی براش پیدا نکردم ، ولی از اونجایی که توی روز سوم سیکلم هستم ، ناباروری رو هم با اضافه به قرینه ی معنوی به عنوان این پست بیفزایید ، تشکر ! + مانا | | Fairytale...ادامه مطلب
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:08

غرق توی روزمرگیم ، غرقم توی " وای ببین چی شد امروز به کارام نرسیدم " . بعد از یک سال و نیم ناخونامو درست کردم و بعد از مدت ها با پدرم صحبت کردم ( هر چند این بخش از قصه م ، ماجراهای زیادی داره ) . بعد از مدت ها زندگی کردن با این سیکل های پایین و بالارونده مشخصا میدونم که حداقل برای مدتی قراره توی مود خوبی باشم و با این حال روزمرگی کلافه کننده ای سراغم اومده . روزهایی که "ش" کنارم نیست حتی سخت تر میگذرن و فکر میکنم این که به حضور هم عادت کردیم قابل کتمان نیست .این پست رو میخوام همینقدر ساده ، بی محتوا و معمولی رها کنم .فکر میکنم اینجوری میتونه به بهترین شکل نماد روزهایی باشه که میگذرن و افکاری که گذشتن و نگذشتنشون تفاوت چندانی ندارن ! + مانا | | Fairytale...ادامه مطلب
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:08

کسی که میخونتم ( :) ) چند وقت پیش کامنت گذاشت که چرا دیگه عاشقانه نمی نویسی؟ ( یا حداقل این سوالی بود که توی ذهن من شکل گرفت )چی می گفتم ؟ نمیدونستم . نمیدونستم چرا وقتی که عشق رو پیدا نکرده بودم شب و روز تصورش می کردم و فانتزی هام رو با جزییات تر می کردم و حالا که پیداش کردم حرفی برای گفتن نیست . ماجرا منطقی بود و نبود . توقعش رو داشتم و نداشتم . تمام زندگیم عشق رو آسیب رسان تصور کردم . عشق رو مردی پخته با بوسه های آتشین تصور کردم . به حدی آتشین که از لمس کردن لب هاش سبک بال میشی . چون ... چون میسوزی ! مردی که از من دوره و هر چند ماه با گل سر چوبی و عطر تلخ مردونه ملاقاتم میکنه . نمی دونستم عطرش از نظر من قراره تلخ باشه یا شیرین ؟ عطر کسی که مدت هاست ندیدیش باید حس شیرینی دیدارو بده یا تلخی فراق؟میگفتم :" مرد من موهام رو میبوسه و آروم و پر احساس گیره ای رو به موهام وصل میکنه ." توی تصوراتم گیره چوبی بود و کناره ش یه بیت شعر درمورد طره و این خزعبلات نوشته شده بود . مرد من پر احساس و بی احساس بود . مرد من دو لبه ی یه شمشیر رو توی روحش داشت . می کشتم و زنده م میکرد . من به آسیب دیدن عادت کردم . من به خودم که هر روز به قلب و مغزم چاقو میزنه عادت کردم . به پدرم که واژه ی پدر رو برام بی معنا کرد و مادری که 3 سال گریه هام رو نادیده می گرفت عادت کردم . چرا نباید مرد من هر روز من رو به آتیش بکشه؟ مگه ذات زندگی و ارتباط این نیست؟عشق برای من این بود و من از رنج بلدم بنویسم . جوهر من برای نوشتن رنجه و محرکم برای ادامه دادن ، دردی که توی سلول هام احساس می کنم .عشق با من جور دیگه ای تا کرد . عشق من رو آسیب دیده پیدا کرد و به جای بیشتر له کردنم بوسیدم . نوازشم کرد Fairytale...ادامه مطلب
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 97 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 7:56

سال ها از انزوا فرار کردم . گوشه و کنار زندگیم و توی پس کوچه ها باهاش چشم تو چشم شدم و مثل کسی که قاتلش رو دیده باشه توی جهت مخالفش شروع به دوییدن و جیغ کشیدن کردم . مهر طلبیدم ، تنفر طلبیدم ، هر چیزی جز انزوا رو طلبیدم و به هر کسی جز انزوا خوش آمد گفتم . سالها گفتم :" زخمی به او بزن عمیق تر از انزوا " امروز انزوا رو توی آغوش خودم پیدا کردم و نمیدونم کدوممون بود که آروم تر بود . نمیدونم چون بالاخره مقتولش شدم آرامش دارم یا مثل نوازد به رحم مادرم برگشتم . انزوا امروز قشنگ ترین 5 حرف کره ی خاکیه برام و کنار سگ سیاه افسردگیم براتون دست تکون میده . + مانا | | Fairytale...ادامه مطلب
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 83 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 7:56

هر سال غربتم با دنیای زنده ها بیشتر میشه و قبرستون بیش از پیش بوی آشنایی میده . 
هر ماه افق های پیش روم بیش از عمودی بودن ، افقی میشن .
هر روز خاک زیر پام بیشتر منو یاد بدن هایی میندازه که ازشون به وجود اومده .
هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل زندگی بوی مرگ میده . 

+ مانا | |

Fairytale...
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 76 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 7:56

در این داستان شاهدخت خواهد مرد

و جادوگر خواهد برد 

و من که هرگز به روشنی شاهدخت

و به تیرگی جادوگر نبودم

عاجزانه به زندگی ادامه خواهم داد

Fairytale...
ما را در سایت Fairytale دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mana-mim بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 22:10